نوایگان روستای دوست داشتنی من
دوستش دارم چون زندگی ام از آنجا آغاز شد و خاطرات کودکی ام در آنجا رقم خورد دوستش دارم چون باصفا و زیباست روستای عزیز من غریب و تنها شده است این روز ها و کسی به داد و فریادش نمیرسد از درون دارد میمیرد خودخوری میکند آب های زیر زمینی اش خشک میشود زمین های حاصلخیزش مسموم میشوند و پرندگانی که خوراک نهار هم محلی های عزیزم میشوند با صفاست ولی دارد صفای سابقش را از دست میدهد دیگر صداقت مردمش را به مانند گذشته حس نمیکند پلاستیک ها و مواد شوینده ماهواره ها و ارگ های شب های عروسی آرامش شب های آرامش شبهای روشنش را گرفته اند و مظلومانه گوشه ای کز کرده است تا فرجی شود روستای عزیزم آرامبخش وجود هم محلی هایم دارد به خواب میرود و کاری از دست هیچ کس ساخته نیست وحدتی میخواهیم که دست بهست هم از این گنجینه عزیز و مهربان حفاظت کنیم وحدتی میخواهیم وحدتی که نیست و دلسوزانی که کاری اساسی از دستش ساخته نیست